مری:صبح از خواب بیدار شدم امروز یه مهمونی که مدرسه ترتیب داده بود داشتیم تیکی:مری بیدار شدی زود بلند شو دیرتر میشه ها مری:باشه تیکی جونم ولی امروز میخوام یکم تغییرات درون خودم بدم تیکی:تیپ تو عوض میکنی مری:اره رفتم حموم سریع اومدم بیرون که دارم نشه یه بلوز آستین بلند صورتی پوشیدم با یه دامن چند رنگ خوشمل موهامو همون دو گوشی بستم ولی یکم شل ترکیه رژ صورتی کم رنگم زدم یه کیف مشکی که الیا برای تولد پار سال بهم م داده بودم برداشتم تیکی:وایی مرینت خیلی خوشگل شدی مری :ممنون تیکی جونم راستی برات چند تا ماکارون گذاشتم تیکی:ممنونم مری:خب دیگه بریم سابین:به به دختر خوشگل من میبینم امروز خیلی خوشحالی مری:صبح بخیر مامان جون چرا خوشحال نباشم امروز هم یه جشن خوب داریم هم هوا خیلی خوبه حالم که عالیههه سابین:خوب عزیزم بیا صبحانه مری:نه مامان جون دیرم شده فقط یه کروسان بهم بده سابین: باشه عزیزم بیا عزیزم مری:ممنون خدافظ تام:صبح بخیر دختر بابا چطوری مری:صبح بخیر بابایی عالیم تو چطوری تام:منم خوبم مری:بابایی من دیگه برم تا دیرم نشده خدافظ تام:خدافظ مری:داشتم همینجوری می رفتم که آدرین دیدم دیگه با خودم تصمیم گرفته بودم که دیگه دوسش نداشته باشم آدرین: تو راه مرینت دیدم امروز خیلی خوشگل شده بود نمیدونم چرا این یه مدت هر بار میدیدمش تپش قلب میگرفتمآدرین:سلام مرینت مری:سلام آدرین خوبی ادرین:نمیدونم دیگه چرا جلوم لکنت نمی گیره حالا ولش مری:آدرین خوبی آدرین:اره اره خوبم راستی امروز چقدر تغییر کردی خوشگل شدی مری:وقتی گفت خوشگل شدی تعجب کردم آها راستی امروز تونستی بدون محافظ بیای آدرین:اره نمیدونم چرا امروز بابام خیلی مهربونه شده بود مری:خوب شاید میخواد عوض شده آدرین:نمیدونم مری:زود باش بریم الان همه بچه ها میرم سر کلاس بدو آدرین:اخخخخ راس میگی یادم رفته بود مری:بجای حرف زدن فقط بدو آدرین:باشه چرا عصبی میشی مری:راستی توام برای مهمونی شب میای آدرین:اره میام الیا:دیدم مری با آدرین بدو بدو اومدن تو مدرسه قیافه هاشون خیلی خنده دار بود مری:عا انگار هنوز کلاسا شروع نشده آدرین:یعنی الکی اون همه دویدم مری:ناراحتی یکم لاغر میشی مگه بده😒 آدرین :باشه بابا حالا منو نخور 🙄 مری: اولن خوردنی نیستی دومن من بابات نیستم 😐 الیا:سلام بر خوشگل ترین دختر دنیا مری: سلام بر بهترین پرتقال دنیا😁😂 الیا: بلوبری بهم نگو پرتقال 😐😂 نینو:آدرین رفیق چطوری آدرین:خوبم تو خوبی نینو:بد نیستم رفیق راستی میاین شب چهار نفری بیایم مدرسه مری:من که پایم آدرین:نمیدونم شاید پدرم مزارع نینو:باشه داداش بلاخره که میای مهمونی اینجا میبینیمت آدرین:اره رفیق راستی خیلی خوبه این مهمونی آخر سال گرفت آقای داماکلیز مری:اره الیا: به نظرتون بهتر نیست بریم سر کلاسمری:صبح از خواب بیدار شدم امروز یه مهمونی که مدرسه ترتیب داده بود داشتیم تیکی:مری بیدار شدی زود بلند شو دیرتر میشه ها مری:باشه تیکی جونم ولی امروز میخوام یکم تغییرات درون خودم بدم تیکی:تیپ تو عوض میکنی مری:اره رفتم حموم سریع اومدم بیرون که دارم نشه یه بلوز آستین بلند صورتی پوشیدم با یه دامن چند رنگ خوشمل موهامو همون دو گوشی بستم ولی یکم شل ترکیه رژ صورتی کم رنگم زدم یه کیف مشکی که الیا برای تولد پار سال بهم م داده بودم برداشتم تیکی:وایی مرینت خیلی خوشگل شدی مری :ممنون تیکی جونم راستی برات چند تا ماکارون گذاشتم تیکی:ممنونم مری:خب دیگه بریم سابین:به به دختر خوشگل من میبینم امروز خیلی خوشحالی مری:صبح بخیر مامان جون چرا خوشحال نباشم امروز هم یه جشن خوب داریم هم هوا خیلی خوبه حالم که عالیههه سابین:خوب عزیزم بیا صبحانه مری:نه مامان جون دیرم شده فقط یه کروسان بهم بده سابین: باشه عزیزم بیا عزیزم مری:ممنون خدافظ تام:صبح بخیر دختر بابا چطوری مری:صبح بخیر بابایی عالیم تو چطوری تام:منم خوبم مری:بابایی من دیگه برم تا دیرم نشده خدافظ تام:خدافظ مری:داشتم همینجوری می رفتم که آدرین دیدم دیگه با خودم تصمیم گرفته بودم که دیگه دوسش نداشته باشم آدرین: تو راه مرینت دیدم امروز خیلی خوشگل شده بود نمیدونم چرا این یه مدت هر بار میدیدمش تپش قلب میگرفتممری:زود بریم الیا:بریم بدویم مری:نمیدونم چرا ته دلم یه ترسی بود یه دلشوره انگار قراره اتفاق بدی بیفته ولی ولش اتفاق از این بزرگ تر دیگه آدرین برام مهم نیس آدرین:نتونستم به کسی چیزی بگم حالم خیلی بد بود اعصابم خرد بود (فلش بک به موقع صحبت آدرین و پدرش: اما پدر من دلم نمیخواد با کاگامی ازدواج کنم گابریل:مهم نیس که تو چی میخوای مهم تصمیم کنه فهمیدی آدرین:چشم پدر هر چی شما بگید ولی من به کاگامی علاقه ای ندارم فقط کاگامی مثل یه دوست میبینم گابریل:به مرور زمان توام عاشقش میشی آدرین حالا برو تو اتاقت باید برای مهمونی شب لباسی که برات طراحی کردم بدم بدوزن آدرین:پدر میشه امروز پیاده برم مدرسه یکم هوا بخورم گابریل:دیدم زیاد حالش خوب نیس بلاخره منم صلاحش رو میخوام برای اینکه خوب فکر کنه اجازه دادم آدرین:ممنون پدر پایان فلش بک )مری:کلاس تموم شد منم سریع اومدم خونه تیکی:مری من گشنمه مری:باشه تیکی جون الان برات یه ماکارون میارم مری:رفتم بالا دیدم هیچ کس خونه نیس رفتم تو آشپزخونه خونه دیدم یه بگه به یخچال چسبوندن نامه سابین و تام: مرینت دخترم وقتی تو رفتی بیرون خالت از چین زنگ زد و گفت که حال مادر بزرگ خوب نیست من و تام هم زود بلیط گرفتیم و رفتیم لطفا مراقب خودت باش شاید تا یه ماه نباشیم خدانگهدار با ع.ش.ق مادر مری:هوفففف ای کاش نمی رفتن تیکی:خوب بلاخره که میان مری:اره خوب بزار ببینم ساعت چنده اوه ساعت ۶ هستش چقدر زود گذشت من برم آماده بشم تیکی: مری پس منم همینجا میشینم و ماکارون میخورم مری:باشهمری:زود دوباره رفتم حموم اومدم بیرون یه پیراهن گل بهی پوشیدم موهامو بالا سرم گوجه ای کردم یه کفش پاشنه بلند مشکی پوشیدم یکم آرایش کردم نه زیاد تیکی: مرینت چقدر خوشگل شدی مری:میسی تیکی جونم خب بیا برو تو کیفم تیکی:باشه مری:یه حس بدی داشتم انگار قراره یه اتفاق بدی بیفته ولی زیاد توجه نکردم و رفتم تا سریع بریم مدرسه که دیر نرسم مهمونی الیا:هوفففف این دختر کجا موند ادرینم نیومده نکنه باش نذاشته نینو:عزیزم یکم آروم باش الیا:آخه چطور نینو یه استرسه بدی دارم نمیدونم چرا نینو:اول تو آروم باش ع.ش.ق.م همه چی درست پیش میده الیا:باشه عزیزم
مری:رسیدم مهمونی الیا و نینو دیدم رفتم پیششون الیا:آها اومد مری کجا بودی تو چرا اینقدر دیر کردی مری:ببخش یکم کارام طول کشید مری:نشسته بودیم که دیدم کاگامی با آدرین دست و دست اومدن داخل یه لحظه دنیا رو سرم خراب شد ولی سریع خودمو جم و جور کردم من دیگه آدرین دوست ندارم آدرین برای من تموم شدس آدرین:سلام بچها مری:سلام کاگامی سلام آدرین الیا:سلام نینو:سلام کاگامی: چطوری مرینت مری:خوبم کاگامی تو چطوری کاگامی:منم عالیم با ع.ش.ق.م اومدم چرا بد باشم مری: معلومه آدرین:مرینت خیلی خوشگل شده بود تازه فهمیدم دلیل اون همه تپش قلب چی بود من من عاشق مرینت شده بودممری:وسط مهمونی بود که یهوووو آدرین:باید از کاگامی درخواست ازدواج کنم یه آهنگ ملایم گذاشتند منم جلوی کاگامی زانو زدم و بهش گفتم مری: دیدم آدرین جلوی کاگامی زانو زد آدرین: کاگامی ع.ش.ق.م باهام ازدواج میکنی کاگامی:ااا بلههههه آدرین: انگشتر کردم تو دست کاگامی انگار کل دنیا رو سرم خراب شده مری:از کاگامی درخواست ازدواج کرد اینقدر حالم خراب بود که فقط از اونا خوردم اینقدر خورده بودم که کلا م.س.ت بودم خودمو جم و جور کردم تا برم بهشون تبریک بگم آدرین:دیدم مرینت کلی از اونا خورد مری:کاگامی آدرین بهتون تبریک میگم کاگامی: ممنون مری الیا: دیدم مری بدو بدو از مهمونی رفت بیرون منم خیلی نگرانش بودم آدرین:یه حس بدی داشتم انگار میخواد یه اتفاق خیلی بد بیفته برای همین پشت سر مری رفتم جوری که منو نبینه مری: سریع خودمو رسوندم به برج ایفل رفتم طبقه آخرش رفتم لبه برجتا جا داشت جیغ زدم حالم خیلی بد بود سرم گیج میرفت آدرین: دیدم مری رفته طبقه آخر برج خیلی ترسیدم که بلایی سر خودش نیاره کهه یهووووو مری:میخواستم برم پایین که یهوووو تعادلم از دست دادم و افتادم آدرین:دیدم مرینت افتاد داد زدم مرینتتتتتت دویدم بالا سرش کلی از سرش خون می اومد نمیدونستم چیکار کنم تازه فهمیده بودم عاشقشم کهههه مرد نبظشو گرفتم اشکم در اومد نبضش نمیزد الیا:دیدم مرینت از بالای برج افتاد سریع دویدم بلای سرش که دیدم آدرین گریه میکنه نبظشو گرفتم نمیزد حالم خراب شد یعنی دوستم خواهرم مرد